سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

سامیارفتحی

حرف زدنت

زندگی من این روزا خیلی سغی میکنی،راه بری پلی تالاپی میخوری رو زمین  خیلی،سعی داری،حرف بزنی،میگی باب (یعنی اب ) میگی ماما (مامان) وخیلی کلمات دیگه که من هنوز نفهمیدم  وبزار اینم بگم که خیلی،بامزه میخوابی باسنتو میدی،بالا پاهاتو تو شکمت جمع میکتی اینقدر قیافت خوردنی،میشه حتمن عکس،میزارم 
3 تير 1394

تعطیلات خرداد 94

عشق مامان بازم مینویسم خاطرات عقب مونده رو تعطیلات رفتیم خبر خونه باغ بابا درپیش،دایی متصور اینا هم امده بودن خیلی خوش گذشت وشما دایی،رو خیلی دوست دارین کلی،با دایی تو حوض،اب،بازی،کردی،بابا درویش،رفته بود بالا درخت واسمون توت بجینه شما متوجه شدین گریه که برین بالا ماهم با یه بدبختی و ترس و لرز شمافرستادیم بالا وملی،ذوق کرده بودی وچندتا عکس هم ازتون انداختم میزارم برات  خلاصه،تعطیلات خوبی بود 
3 تير 1394

اولین سلمونی

سلام زندگی مامان تو هم دیگه مرد شدی میری،ارایشگاه از چندروز قبلش،دایی مسعود گفت من سامیار جونو ببرم ارایشگاه موهاشو کوتاه کنم تا اینکه روزشنبه به دایی گفتم واست نوبت گرفت واسه یکشنبه تاریخ 12 خرداد ومن و میکاییل جون ودایی شمارو بردیم ارایشگاه البته من داخل نیومدم تو ماشین منتظر شما نشستم ودایی و میکاییل  رفتین وموهاتو مدل سونی،کوتاه کردی،البته خیلی گریه کرده بودی ومیکاییل جون از،شما فیلم گرفته بود موقعی که دایی،شمارو اورد من از خنده غش کرده بودم چون قیافه ت خیلی عوض،شده بود وهمه خوششون اومد  حتمن واست عکسارو میزارم 
3 تير 1394
1